جدول جو
جدول جو

معنی ریش گاوی - جستجوی لغت در جدول جو

ریش گاوی
حماقت و بی تمیزی، (مجموعۀ مترادفات ص 127)، صفت ریش گاو، ابلهی و نادانی، (یادداشت مؤلف)، گولی، ابلهی، (امثال و حکم دهخدا)، حماقت، (غیاث اللغات) :
آن خلیفۀ گول هم یک چند نیز
ریش گاوی کرد خوش با آن کنیز،
مولوی،
ز ریش گاوی خود غره شد به حلم تو دشمن
نداند آنکه کند شیرگاه خشم تبسم،
ابن یمین
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریش کاو
تصویر ریش کاو
طمع کار
احمق، کودن، کم خرد، ابله، گول، گردنگل، انوک، شیشه گردن، سبک رای، تپنکوز، دنگل، خام ریش، کم عقل، فغاک، دنگ، خل، کاغه، لاده، چل، غمر، تاریک مغز، کانا، دبنگ، نابخرد، کهسله، بی عقل، غتفره، کردنگ، خرطبع، بدخردبرای مثال هرکسی شد برخیالی ریش کاو / گشته بر سودای گنجی کنجکاو (مولوی - ۶۸۶)
فرهنگ فارسی عمید
(شِ / شْ)
مردم احمق و ابله و طامع و صاحب آمال و آرزوهای دور و دراز، مانند کسی که همه روزه صبح از خانه خود به درآید به امید اینکه در راه گنجی یابد و چنین و چنان کند. (از برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا). احمق. (شرفنامۀ منیری). احمق و ابله. خام طمع. مسخره. (غیاث اللغات). مردی از دیگری پرسید ریش گاو کیست ؟ گفت آنکه از بام تا شام در کوی و برزن گردد به امید آنکه نقدی در راه یابد. گفت ای رفیق پس تا من بوده ام ریش گاو بوده ام. (امثال و حکم دهخدا) (آنندراج) (از برهان). برابر کون خر باشد و آن چنان بود که دایم خیال های محال کند. (از فرهنگ خطی) :
در آنکه نادان بودم چو گرد کردم ریش
مرا بنام همه ریش گاو خواند پدر.
مسعودسعد.
بس ریش گاوی ای خر ز نار منطقه
ای قلیه و کباب تو خوک مخنقه.
سوزنی.
چون مر او را واضع خرمایه گیرد ریش گاو
گاو او در خرمن من باشد از کون خری
چون نداری بر کسی حقی، حقیقت دان که هست
هم تقاضا ریش گاو و هم هجا کون خری.
انوری (از آنندراج).
چرخ داند که ریشخند است آن
نه چو آن ریش گاو کون خر است.
انوری.
بباید ساخت با هر ناپسندی
که ارزد ریش گاوی ریشخندی.
نظامی.
ای بسا گنج آگنان کنجکاو
کان خیال اندیش را شد ریش گاو.
مولوی.
ریش گاو و بندۀ غیر آمد او
غرقه شد کف در ضعیفی درزد او.
مولوی.
هرکسی شد بر خیالی ریش گاو
گشته بر سودای گنجی کنجکاو.
مولوی.
، افسار گاو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
لته ای که بر شیشه و یا کدوی شراب بندند تا شراب صاف و درپیاله ریخته شود. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از غیاث اللغات) (از آنندراج). پنبه که در دهان شیشۀ شراب نهند. (از غیاث اللغات) (فرهنگ رشیدی) :
ندارد هیچکس پروای ریش محتسب اما
به دور شیشۀ می ریش قاضی حرمتی دارد.
خواجه آصفی (در هجو قاضی احمد سیستانی).
ریش قاضی حرمتی دارد بر هشیار و مست
آنچه پیش هیچکس حرمت ندارد ریش تست.
قاضی احمد سیستانی (در جواب آصفی).
چنان رسوا نمودم تقوی دیرینۀ خود را
که کردم ریش قاضی خرقۀ پشمینۀ خود را.
خان آرزو (از آنندراج).
، قطره های شرابی که از آن لته پس از تر شدن از شراب می چکد. (ناظم الاطباء) ، گوشۀ لته که آویخته و به شراب تر شده و قطره قطره شراب از آن می چکیده باشد. (از برهان) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ریش کاو
تصویر ریش کاو
نا فهم، کودن، طمع کار
فرهنگ لغت هوشیار